شعر شهید گمنام
شاخه هایش بالا
نردبانی که تکیه داده به درختی هم قامت سرو
رفتم از ان بالا به بلندی که رسیدم من تورا دیدم
با انگشتر یاقوت قمقمه ای پر اب با لباس خاکی
بوی عطر نابی
صورتی چون ماه
پور نور ولبخندی که احساس رضایت میکرد
خوش به حالت ای دوست
از پس این همه نور
به بلندای درخت سرو
تو به خورشید چقدر نزدیکی
و من از این همه پاکی و شهادت دورم
پله پله لیز خوردم تا زمین
وز پس این خس و خاشاک من ماندم
و تو چون نوری که محو شود در دل روشنی
زود برفتی از خوابم
ومن از خواب پریدم
خودم را دیدم
تک و تنها در این وادی غربت
ز پس این همه غفلت کاش من هم همسایه خورشید بودم
کاش من هم یک شهید بودم
شاعر: زهرا اسماعیلی